فراموشي
امروز از مدرسه هليا زنگ زذن و هليا پشت خط گريه مي كرد و مي گفت مامان من همه وسايل مدرسمو از كيفم درآوردم و توي پلاستيك گذاشته بودم توي خونه جا گذاشتم بهش گفتم طوري نميشه از معلمت بخواه كه بهت يك دفتر و مداد بده تا بتوني مشقاتو بنويسي . خوب بگو ببينم تو كيف خالي رو بردي مدرسه كه فقط توش خوراكي هست ...
نویسنده :
مامانی
10:34
بدون عنوان
حمام
پسرمو ديروز بردم حموم آخه مي خوام ببرم واكسن دو ماهگيشو بزنه ...
نویسنده :
مامانی
12:48
حسادات كودكانه
ديشب داشتم براي امير محمد لالايي مي خوندم هليا هم خوابيده بود نگاهي بهم كرد و گفت ماماني چرا توي لالايي نمي گي دخترم . نمي گي هليا مگه منم بچت نيستم جا خوردم خنديدمو گفتم چشم دخترم تو عزيز ماماني بخواب كه اسم تو هم تو لالايم ببرم و شروع كردم به لالايي خوندن و گفتم : لالالالا گلم لالا عزيزو خوشگلم لالا بخواب هليا گل نازم عزيزو دخترم لالا لالالا گلم لالا عزيز و پسرم لالا
نویسنده :
مامانی
12:55
پنجاهمين روز تولد
پسركم عزيز ماماني امروز 6 آذر ماه تو 50 روز هست كه به جمع سه نفري ما اومدي و با اومدنت زندگيمونو صفاي ديگه اي دادي بابا از اومدنت خيلي خوشحاله و خيلي دوست داره پنجاهمين روز بدنيا اومدنت مبارك ...
نویسنده :
مامانی
15:45
اولين روز مدرسه
هليا ي عزيزم امروز روز اول مدرسه براي رفتن به كلاس اول دبستان ...
نویسنده :
مامانی
13:44
يك ماهگي امير محمد
عكس شب شيش امير محمد
امير محمد اولين روز تولدش توي بيمارستان
الان پسركم حدود 3 ساعتي هست كه به دنيا اومده دوست دارم عزيزم ممنون كه اذيتم نكردي و راحت بدنيا اومدي ...
نویسنده :
مامانی
13:36