امير محمدامير محمد، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه سن داره

بچه های من

فراموشي

امروز از مدرسه هليا زنگ زذن و هليا پشت خط گريه مي كرد و مي گفت مامان من همه وسايل مدرسمو  از كيفم درآوردم و توي پلاستيك گذاشته بودم توي خونه جا گذاشتم بهش گفتم طوري نميشه از معلمت بخواه كه بهت يك دفتر و مداد بده تا بتوني مشقاتو بنويسي . خوب بگو ببينم تو كيف خالي رو بردي مدرسه كه فقط توش خوراكي هست ...
12 آذر 1392

حمام

پسرمو ديروز بردم حموم آخه مي خوام ببرم واكسن دو ماهگيشو بزنه ...
11 آذر 1392

حسادات كودكانه

ديشب داشتم براي امير محمد لالايي مي خوندم هليا هم خوابيده بود نگاهي بهم كرد و گفت ماماني چرا توي لالايي نمي گي دخترم . نمي گي هليا مگه منم بچت نيستم جا خوردم خنديدمو گفتم چشم دخترم تو عزيز ماماني بخواب كه اسم تو هم تو لالايم ببرم و شروع كردم به لالايي خوندن و گفتم : لالالالا گلم لالا عزيزو خوشگلم لالا بخواب هليا گل نازم عزيزو دخترم لالا لالالا گلم لالا عزيز و پسرم لالا
10 آذر 1392

پنجاهمين روز تولد

پسركم عزيز ماماني امروز 6 آذر ماه تو 50 روز هست كه به جمع سه نفري ما اومدي و با اومدنت زندگيمونو صفاي ديگه اي دادي بابا از اومدنت خيلي خوشحاله و خيلي دوست داره پنجاهمين روز بدنيا اومدنت مبارك ...
6 آذر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بچه های من می باشد